عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سُست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنیبا پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی، سوز نَی، آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمم و نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
من هستم و دوباره دلی بی قرار تو
این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو
منظومه ی بلند غزل های ناز من!
خورشید هم ستاره شود در مدار تو
زیبا ترین تغزل بارانی منی
می بالد عاشقانه غزل در بهار تو
عطری نجیب می وزد از واژه های من
هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو
بخشیدم عاشقانه دلم را به چشمهات
باشد که بی بهانه شود در کنار تو
جایی که عشق نیز دچار تو می شود
از من عجیب نیست شوم بی قرار تو
گـــــــــل من، قلبت را، به خداوند سپار...
آن همه تلــــــــــخی و غم، این همه شادی و ایمانت را...
گاهی از عشق گذر کن و دلت را، بســپار
به خداونـــــــــدی که
خوب می داند گــــــــــــل من؛
سهم تو از دل چیست...!
گاه، دلتنگ شوی،
گاه، بی حوصله و سخت و غریب!
و زمانی را هم، غرق شادی و پر از خنده و عشق...
همه را، ای گل ناز، به خداوند سپار...
خاطرت جمع، عزیز! که عدالت؛ خصلت مطلق اوست...
گل نازم؛ این بار
چشم دل را واکن!
دست رد بر دل هر غصه بزن!
حرف هایت را، گرم و آرام و بلند، به خداوند، بگو...
عشق را تجربه کن!
حرف نو را این بار، از لب شاد چکاوک بشنو!
قطره آبی بچکان؛ بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها...!
گل من؛ در این سال؛ که پر از روز و شب است،
و پر از خاطره هایی تازه!
چشم دل را، نو کن
و شبیه شب و شبنم، غرق موسیقی باش!
لحظه ها، می گذرند، تند و بی فاصله از هم...
مثل آن لحظه که دیروز شد و
مثل آن روز که انگار، گلم؛
هرگز از ره نرسید...!
آری ای خوب قشنگ؛
زندگی، آمدن و رفتن نیست...
خاطره ها هستند، گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!
بهتر آن است که در روز جدید،
فکر را نو بکنیم، عشق را، سر بکشیم
و دل تار غمین را
بنشانیم سر سفره نور،
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را، سوی چشمان خدا وا بکنیم...
روز نو، آمده است!
و بهار هم امسال، مثل هر سال از آغوش خدا، می روید!
کاش، این بار، گلم؛
با دل گرم زمین، عهد بندیم، دگر؛
قدر بودن ها را، خوب تر می دانیم...
و خدا را هر روز، از نگاه همگان می خوانیم...!
فاصله، بسیار است بین خوبی و بدی... می دانم!!!
ولی ای ماه قشنگ؛
آن چه در ما جاری است؛ این همه فاصله نیست!
چشمه گرم وصال است و عبور...
زندگی... می گذرد؛ تند و آسان و سبک...!
عاشق هم باشیم، عاشق بودن هم،
عاشق ماندن هم، عاشق شادی و هر غصه هم...
روز نو، هر روز است؛
فکر را، نو بکنیم...!
عشق را، سر بکشیم...!
زندگی؛
می گذرد...! تند و آسان و سبک!!!
فارغ از افسانه های نام و ننگ
اگر من شاعر بودم…
هیچوقت
شعری برایت نمی سرودم
و تو را…
کمتر از آنچه هستی،
در فهم واژه ها نمی ریختم
که هرگز و تا هنوز…
پروانه ای به دنیا نیامدست،
که در دربار گل ها…
شاعری کند
از تو که می نویسم…
زانوی واژه هایم سست ،
دست هایم…
محو تماشای تو می شوند
و من میان زمینُ آسمان
در ب یِ بسم اللّه ِ ♥ چشمانت ♥ …
بلاتکلیف می مانم !
رفت...
اما مرا بزرگ کرد رفتنش
عاقل کرد...
یاد گرفتم اعتماد بی جا
تنهایی به بار دارد...
یاد گرفتم وابستگی برای خداست
نه بنده هایش
میبینمش...
اما...
برایم طعم گذشته را ندارد
تلخ شده است!!!
ساعتها نگاهش هم بکنم
گوشه ای از دلم نمی لرزد...
رفتنش چنان خنثی کرد دلم را
که...
برای خودش هم تکانی نخورد....
وقتی لباسش بوی عطر دیگری دارد
باید بفهمم عشق هم آخر سری دارد
من عاشق او می شوم ! او عاشق عشقش...
عاشق همیشه قصه ی زجر آوری دارد
بوی تبانی می دهد جای تعجب نیست
قلبی که عاشق می شود نا داوری دارد
جنجال مویش را تمام شهر می بینند
اما کنار من همیشه روسری دارد
از پچ پچ همسایه ها در کوچه فهمیدم
دلشوره هایم ماجرای بدتری دارد
دلواپسی دیوانه ام کرده چرا گفتند:
دیوانه بودن حس و حال محشری دارد
"دیوانه بودن عالمی دارد" حقیقت نیست!
وقتی رقیبت عالم عالم تری دارد...
علی صفری