♥ جملات زیبا وعاشقانه ♥ جملات حکیمانه ♥ جملات دلتنگی ♥ اشعارزیبا♥

(سـخـنان زیـبا و پــــــــندآمـــــــــــــــیز )

♥ جملات زیبا وعاشقانه ♥ جملات حکیمانه ♥ جملات دلتنگی ♥ اشعارزیبا♥

(سـخـنان زیـبا و پــــــــندآمـــــــــــــــیز )

عشق

راز بزرگ شکست ما از عشق
در این است که
وقتی کسی را عاشقانه دوست داریم،
در فریب خود مهارتى شگفت‌انگیز پیدا می‌کنیم،
و از ترس نداشتن و نبودنش،
هر وعده‌اى را مى‌پذیریم،
و هر گناهی را مى‌بخشیم..
و این بزرگ‌ترین خیانت ما
به خودمان است...

تظاهر

بعضیا خیلی خوب بلدن اَدای آدم های عاشق رو در بیارن...
خوب میتونن شبیه آدم هایی بشن که دوست داشتن رو بلدن...
اونقدر تظاهر میکنن به عاشقی که... پارتنرشون که هیچ، خودشونم هم این نقش بازی کردنا رو باور میکنن...
باور میکنن و فکر میکنن که این دفعه واقعا عاشق شدن!
اونا جدی جدی نقش بازی میکردن و طرفشون جدی جدی عاشق می شد...
وقتِ اثبات عشق که رسید، جا میزدن...
از اون فرد و عشقی که حرفشو میزدن میگذشتن و گذشته دست از سر اون فرد برنمیداشت...
برای رسیدن به هر هدفی که تو زندگی داری ممکنه صدتا راه وجود داشته باشه که خیلیهاش غیر اخلاقیه، ولی کثیفترین کاری که یه نفر میتونه برای رسیدن به خواسته‌ش انجام بده تظاهر به دوست داشتنه...

19-عشق

کــــسی که بهـــشت را بر زمــــین نـیـــافــتـه اســـتــ

انــرا  در اســــمان نـــیـز نــخواهــد یـافـــت

خــــانه ی خـــدا نـــزدیک مـاسـت

وتـــنهـا اثـــاثــ آن عـــشــق اســت

بــرای عــبادتـش حـــج نیاز

نیـست دلــــی را نشــکنی

اورا مـــایه ی خـشنـودیـــست

  ***به ایـــمانش دل بســپـاریــد ... و در پــــناهــش شـــاد بـمــانـیـد***




10-رمز عشق

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید