♥ جملات زیبا وعاشقانه ♥ جملات حکیمانه ♥ جملات دلتنگی ♥ اشعارزیبا♥

(سـخـنان زیـبا و پــــــــندآمـــــــــــــــیز )

♥ جملات زیبا وعاشقانه ♥ جملات حکیمانه ♥ جملات دلتنگی ♥ اشعارزیبا♥

(سـخـنان زیـبا و پــــــــندآمـــــــــــــــیز )

عشق بورزید تا به شما عشق بورزند


روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادرم  به من آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می کنم»

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.

دکتر هوارد کلی ، همان پسرک فقیر جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه او را شناخت.

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.وآن زن سلامتی خود را بدست اورد.

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:

«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»


فقر

ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﻧﺎﻥ ..!
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺶ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﮐﺮﺩ: ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺳﻨﻪ
ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺑﻤﯿﺮﻡ ..!
ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺯﺩ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ , ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ..!
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ
ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺑﺖ ﺣﮑﻢ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺷﻮﺩ ..! ﺳﭙﺲ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﯿﺪ
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﯾﮏ ﻧﺎﻥ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﻨﺪ ..!

ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺟﻠﺴﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ 480 ﺩﻻﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ،ﻗﺎﺿﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ ..!






دوستان فراموش نکنید . ﺭﻭﺯﻩ، ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻣﺎ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻓﻘﺮﺍ است

هوس وعشق

ﺷﺎﮔﺮﺩﻱ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻫﻮﺱ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺮ ﺧﻮﺷﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺭﺍ
ﺑﻴﺎﻭﺭ
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ، ﺑﻪ ﻳﺎﺩ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻛﻪ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻲ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩﻱ ﺗﺎ ﺧﻮﺷﻪ ﺍﻱ ﺑﭽﻴﻨﻲ ...
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻲ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺑﺮﮔﺸﺖ .
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﭼﻪ ﺁﻭﺭﺩﻱ ؟
ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ ! ﻫﺮ ﭼﻪ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺮﻓﺘﻢ، ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﻱ ﭘﺮ
ﭘﺸﺖ ﺗﺮ ﻣﻴﺪﻳﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ
ﺍﻣﻴﺪ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﭘﺮ ﭘﺸﺖ ﺗﺮﻳﻦ، ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﻱ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ ﺭﻓﺘﻢ .
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻫﻮﺱ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻴﻦ ...!
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﭘﺲ ﻋﺸﻖ ﭼﻴﺴﺖ ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ : ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮﻳﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭ
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﻛﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻲ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩﻱ ...
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﻲ ﺑﺮﮔﺸﺖ .
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺍﯾﻨﺪﻓﻌﻪ ﭼﯽ ﺷﺪ ؟ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ
ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ، ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﺮﺩﻡ . ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺟﻠﻮ ﺑﺮﻭﻡ،
ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ
ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ .
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻴﻦ ...!

ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﻕ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﻮﺱ ...



آواز قو:


کمتر کسانی میدونن آواز قو یعنی چی ...؟؟؟
قو تنها پرنده ای که یک بار عاشق میشه...
وبرای همیشه پای عشقش میشینه
وتو تمام زندگی هر کاری برای راحتی عشقش انجام میده
قو تنها پرنده ای که زمان مرگشو میدونه کی هست چه زمانی میمیره
قو یک هفته مانده به مرگش میره جایی که برای اولین بار عشقش یعنی جفتشو دیده و عاشقش شده ،اونجا میمونه تا زمان مرگش فرا برسه
و یک روز مانده به مرگش یه آوازی برای عشقش از خود سر میده میخونه که بهترین زیباترین آواز میان پرندگان ست

وبعد سرش را روی بال هاش میزارو میمیره!!!





بیاییم عاشق بودن و عشق ورزیدن را از زیباترین پرنده



عشق بیاموزیم..




لب دریا، نسیم و آب و آهنگ/فریدون مشیری

لب دریا، نسیم و آب و آهنگ،
شکسته ناله های موج بر سنگ
مگر دریا دلی داند که ما را،
چه توفان ها ست در این سینه تنگ

تب و تابی ست در موسیقی آب
کجا پنهان شده ست این روح بی تاب
فرازش، شوق هستی، شور پرواز،
فرودش : غم؛ سکوتش : مرگ ومرداب

سپردم سینه را بر سینه کوه
غریق بهت جنگل های انبوه
غروب بیشه زارانم در افکند
به جنگل های بی پایان اندوه

پریشان است امشب خاطر آب،
چه راهی می زند آن روح بی تاب
« سبکباران ساحل ها » چه دانند،
«شب تاریک و بیم موج و گرداب »

چراغی دور، در ساحل شکفته
من و دریا، دو همراز نخفته
همه شب، گفت دریا قصه با ماه
دریغا حرف من، حرف نگفته

"فریدون مشیری:


زبان

مردی طوطی را در قفس بند کرده بود طوطی حرف میزد .اسم مردم را به زبان می آورد و مرد از مردم پول جمع میکرد .
روزی حضرت سلیمان علیه السلام از آنجا می گذشت طوطی به ایشان گفت مرا از قفس آزاد کن 
چون حضرت سلیمان زبان پرنده گان را میدانست به مرد گفت طوطی را رها کن برایت پول میدهم 
مرد که از زبان طوطی پول درمی آورد و منبع عایدش بود قبول نکرد
حضرت سلیمان به طوطی گفت زندانی بودنت از دست زبانت است
طوطی فهمید و دیگر هیچ سخن نزد مرد آهسته آهسته از این حالت طوطی خسته شد و او را آزاد کرد

نتیجه:

بسیاری از مشکلاتی که برای انسان پیش می آید ناشی از همین نگه نداشتن جلوی دهانش است.




بلبل

بلبل آهسته به گل گفت شبی که مرا از تو تمنایی هست

من به پیوند تو یک رای شدم گر ترا نیز چنین رایی هست

گفت فردا به گلستان باز ای تا ببینی چه تماشایی هست

گر که منظور تو زیبایی ماست هر طرف چهره زیبایی هست

پا به هرجا که نهی برگ گلی است همه جا شاهد رعنایی هست

باغبانان همگی بیدارند چمن و جوی مصفایی هست

قدح از لاله بگیرد نرگس همه جا ساغر و صهبایی هست

نه ز مرغان چمن گمشده ایست نه ز زاغ و زغن آوایی هست

نه ز گلچین حوادث خبری است نه بگلشن اثر پایی هست

هیچکس را سر بد خویی نیست همه را میل مدارایی هست

گفت رازی که نهان است ببین اگرت دیده بینایی هست

هم از امروز سخن باید گفت که خبر داشت که فردایی هست



"پروین اعتصامی "


                                                                                                                                    ( پروین

وقتی تو نیستی !!!

وقتی تو نیستی ...

شادی کلام نامفهومی ست !

و " دوستت می‌ دارم " رازی‌ ست ،

که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند !

و مـــَـن چگونه بی‌ تو نگیرد دلم ؟

اینجا که ساعت وآیینه و هوا ،

به تو معتادند ...



:حسین منزوی"



مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

 

 


زلف پریشان /فاضل نظری

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

 

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

 

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !

 که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

 

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

 

 

 "فاضل نظری:




مرغ عشق

زیر این طاق کبود، یکی بود یکی نبود

مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود .

اون اسیر یه قفس، شب و روزش بی نفس

همه آرزوهاش، پر کشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت

چشمش افتاد به قفس، دل اون بدجوری سوخت .

زود پرید روی درخت، تو قفس سرک کشید

تو چشمه مرغ اسیر، غم دلتنگی رو دید

دیگه طاقت نیاورد، رفت توی قفس نشست

تا که از حرفهای مرغ، شاپرک دلش شکست

شاپرک گفت که بیا، تا با هم پر بکشیم

بریم تا اون بالا ها، سوار ابرها بشیم

یدفه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد

بارون از برق چشاش، روی گونش جاری شد

شاپرک دلش شکست وقتی اشک اونو دید

با خودش یه عهدی کرد، نفس سردی کشید

دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت

توی دوستی شاپرک، ذره ای کم نمیذاشت

تا یه روز یه باد سرد، میون قفس وزید

آسمون سرخ آبی شد، سوز برف از راه رسید

شاپرک یخ زد و یخ، مرد و موندگار نشد

چشماشو روهم گذاشت، خوابید و بیدار نشد

مرغ عشق شاپرک رو، به دست خدا سپرد

نگاهش به آسموووون، تا که دق کردش و مرد



بگذار سر بــه سینه ی من در سکوت ، دوست/مژگان عباسپور

بگذار سر بــه سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست

بگذار  دست های  تـــو  با  گیسوان  من
سربسته باز شرح دهند آنچه مو به موست

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست!

آزار  می رسانــم  اگـــر  خشمگیــن  نشو
از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

آغــوش وا کن ابر! مرا در بغـل بگیــر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست

"مژگان عباسپور"



تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم/کاظم بهمنی

تا تــو بـــودی در شــبم، من ماه تابان داشـــتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشــتم

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیــست
یــــک زمان پیشآمدی بــودم که امکان داشــتم

ماجــــراهایی که با من زیر باران داشـــــــتی
شـــعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشــتم

بعد تــو بیــش از هــمه فــکرم به این مشــغول بود
مــــــــن چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشــتم

لــــحظه ی تشییع من از دور بـــویت می رســــید
تا دو ســــاعت بـــعد دفنم همچنان جان داشــتم!!

"کاظم بهمنی"


غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود/نجمه زارع

غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود

 در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود


 می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

 خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود


 تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟

 حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود


 تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم

 از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود


 باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟

 "تــــــو دلــت را جــای مــن بــگــذار شــاعــر مــیــشــود


 گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم

 از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود

 

"نجمه زارع"



80- خسرو شکیبایی

او را چگونه به خاطر می‌آوریم؟ بهترین بازیگر نسل خودش؟ بهترین بازیگر سینمای بعد از انقلاب 57 یا کسی که نقش حمید هامون را بازی کرد؟
سبز گفتن شکیبایی تا ابد از یاد هیچکس نمی‌رود



برای خانواده‌اش و میلیون‌ها تماشاگری که هر هفته چهارشنبه شب‌ها، ساعت 9 جلوی تلویزیون می‌نشستند و از تماشای او لذت می‌بردند. تماشای مردی که به همسرش می‌گفت:

* قهر باش ولی حق نداری با من حرف نزنی. مردی که نام زنش را صدا نمی‌زد، نجوا می‌کرد. پشت سر هم و مکرر؛ عاطفه، عاطفه، عاطفه.*

... و شکیبایی در تمام سال‌های بازیگری و دیده شدن، حس و حال و عواطف مردمان کشورش را نمایندگی ‌کرد. یک ملت عاشق که در خلوت خود، به کرات عاطفه دریغ شده‌‌شان را نجوا می‌کنند.



روحش شاد ویادش گرامی باد.




79-جملات در باره زندگی




زندگی دیکته ای نیست که آن را به ما خواهند گفت !!!


زندگی انشایی است که تنها باید خودمان بنگاریم


زندگی می چرخد


چه برای انکه می خندد


چه برای آنکه می گرید.


زندگی دوختن شادیهاست


زندگی هنر هم نفسی با غم هاست


زندگی هنر هم سفری با رنج هاست


زندگانی یافتن روزنه در تاریکی ا ست



78-فقیر




اگــــــــــــــــر فـــقیر بــه دنــیا آمـــدیــد.


ایــن اشـــــــــتباه شــــــتما نیـــــتست


اگــــــــــر  فقـــــــــــیر از دنیا برویــــــــــد


ایـــــــــــــتن اشـــــــــــتباه شماســـــــــت

77-جملات زیبا




کســـــی رابــــیابیـــد که نه تـــــنها


بـــخاطر داشــتــــنش مــــفــــتخر


وخوشـــــحال اســـــت ،بـــــلکه


حاضـــــــر اســـــــــــــــــــــت


بـــــرای با شـــــــــــــــــما بودن


از هـــــــــــــــیچ


مـــــــــــــخاطره ای  وتلاشـــــــی


دریـــــــــــــــغ نکنند.



76-پروردگار



پــــــــــــروردگــــارت نــــــــــه رهـــــــــایت کــــــــرده



ونـــــــــــــه تـــــــــــــــو را فـــــــرامـــــوش کرده اســـــت




75-جملات زیباوقشنگ

 
روزی حضرت داوود از یک آبادی میگذشت. پیرزنی را دید بر سر قبری گریه وناله می کند حضرت داوود پرسید: مادر چرا گریه می کنی؟ پیرزن گفت: فرزندم در این سن کم از دنیا رفت. حضرت داوود گفت: مگر چند سال عمر کرد؟ پیرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش. پیرزن گفت: چرا؟ پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا می آیند که بیش از صد سال عمر نمیکنند. پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید: آنها برای خودشان خانه هم میسازند، یعنی وقت خانه درست کردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت کم با هم در خانه سازی رقابت میکنند. پیرزن تعجب کرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران میپرداختم.
برچرخ فلک مناز که کمر شکن است
بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است
مغرور مشو که زندگی چند روز است

در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است


74-پرنده

پرنـــده در صدای خوشش

رنج و درد و ماتـــم نیست

پرنده اهلِ شِکــوه و اهلِ گلایه و غــم نیست

خوش به حالِ هوایش خوش به حالِ دلش

و خوش به حال پرنـــده

که مثلِ آدم نیست



"مجتبی کاشانی"