گام بر می دارم اما این گذر بیهوده است
تا کلیدِ دل نچرخد فکرِ در، بیهوده است
آه ای گنجشک من در کنج غمهایت بمان
آسمان وقتی نباشد بال و پر بیهوده است
ناخدا !پا از گلیم دور دریاها بکش
بادبان وقتی نباشد این سفر بیهوده است
کار با ابرو کمانان آخرش رسوایی است
تیر اگر از چشم برخیزد سپر بیهوده است
موجها افسارخود را دست ساحل داده اند
کوشش دریای طوفانی دگر بیهوده است
ای درخت پیر از قانون جنگلها نترس
ریشه تا در خاک می ماند تبر بیهوده است
اگــــــر قــــدرت ایـــن را داریـــد.
کــــه کســی را شـــــاد کــــنید،
حتـــــماً انــــجامــش دهــــــــید
دنــــیا بــه چــنین اعــمالی نــیاز دارد.
در زنــــــــدگـــــــــی
ثـــــــــــــروت حــــقیــــقی
مهــــــربانـــی اســـــــــــت ،
وبــــیـــــنوائـــی حـــقـــیــقی
خـــــودخــــــــواهـــــــــــــــی
پرنــــــــــــده از زنــــــبور پرســـــید:
پــــــــیوسته ســــخت مـــی کوشـــــی
وعـــــــــــسل مــی ســــازی ...ولـــــــی
ســــرانـــــــجام ،آدمـــها آن را از تــــو مـــی ربایند.
ایـــــن تــــو را انــــدوهیگین نــــمی کــــــــــند؟
زنـــــــــبور پاســــــــــتتخ داد.
هـــــرگــــز...چـــراکــه آدمـــها،مــی توانند عـــسل
را از مـــن بـــربــایند.ولــی هــرگز نــمی توانـــند
هـــنر عســـل ســــازی را از مـــن بـــدزدند.
بــرگ در هنگام زوال می افــتد ومــیوه در هنگام کــــمال
بنگر که چگونه می افتی ؛چون برگی زرد ویا سیبی سرخ !
هنگامـــی که در زنـــــــدگی اوج مــی گیری
دوستانــــت می فهمندتو چه کسی بودی
اما هنگامی که در زندگی ،به زمین می خوری
آنـوقت تو مــی فهــمی که دوستانــت چه کسانی بــودند
ســقراط
گل میشوی که خار شوم روی ساقه ات
نزدیکتر شوم به بیانات واقع ات
کمتر غزل بگو که اگر مبتلا شوی
دیگر نمی کنند پزشکان افاقه ات
حاضر نمی شوی که امامم شوی و من
شک می کنم به خطبه ی نهج العلاقه ات
محکوم می کنی همه ی حرف هام را
همراه با شکنجه و اعمال شاقه ات
دارم به شعر می رسم-این بارمدتی ست
دیگر رصد نکرده لبم را مراغه ات
وقتی وجود شعر من ازعشق خالی است
هم میزنی خیال مرا با ملاغه ات
حتما اشاره ای به من ِ تازه ات بکن
بر تخت رو به پنجره ی تک اتاقه ات
باید به جای دیدن هر روز و هر شبت
عادت کنم به دیدن بعضی مواقع ات
"چارلی چاپلین"
با من از شعر نگو!
از خودت حرف بزن !
دلتنگ حرفهای معمولی ام !
اینکه حالت خوب است ؟
اینکه سرما نخورده ای ؟
اینکه زود برگرد!
مواظب خودت باش!
دلتنگ همین حرفهای معمولی ام ...
«منوچهر آتشی »
از مــــــــــــــرگ نتــرســید.
ازایــــن بــترســیدکـــــــــه
وقــــــتی زنـــــده ایــــــــــــد
چـــــــــــــیزی در درون شما
بـــــــــــــمیرد بـــــــــــــــه نام
انســـــــــــــــــــــــــــــــــانیت
دوست خوبم قلبت را آرام کن..
یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت...
نگاه کن به اطرافت..به خوشبختى هایت...به کسانی که میدانی
دوستت دارند...به وجود ادم هایی که برایت اهمیت دارند...
و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت...
گاهی یک جای دنج انتخاب کن...
گاهی یک جای شلوغ...
آرامش را در هر دو پیدا کن...
هم درکنار شلوغی آدم ها...
هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها...
دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن...
باران را بی چتر بشناس...خوشحالی را فریاد بزن...
در زندگى گاهى باخته ام !! گاهى با کسى ساخته ام !! گاهى
بخشیده ام !! گاهى فریب خورده ام !! گاهى افتاده ام !! گاهى
در تنهایى مرده ام !! گاهى گریه کرده ام !!
اما حالا زمانش رسیده که بگویم : من از تمام اینها درس آموخته ام !!
اکنون خوشحالم که خودم هستم ، شاید ساده باشم اما ، صادقم ..
من خودم هستم !!
و این برایم کافیست.
حسین پناهى
ســــــــــــــــلام
چند وقت است برایت مینویسم
و تو میخوانی
وگاهی تو مینویسی و من میخوانم
دوست مـــــجازی من
این روزها درد دلهایمان را به زبان نمی آوریم
تایپ میکنیم
مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود
روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم
نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی
پشت هر یک از این نوشته ها یک نفرنشسته است
میخواند،فکر میکند،گاهی هم گریه میکند،یا میخندد
برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری
مینشینی برای دل خودت
گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار
ولی میدانم
قدر تمام لبخندهایت تنها هستی
اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی
. .. دوست مجازی من بودنت را قدر میدانم
گلی از شاخه اگر می چینیم
برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم!
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن
هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم
شاید از باغچه ی کوچکِ اندشه مان گل روید...!
آنطور که هستی باش ،....
صداقت مؤثرترین تیری است که به قلب هدف مینشیند ،....
هدفت را با نقشههای جوراجور آلوده مکن ،...
خودت باش ،....
افتاده باش ،... نه ذلیل ،...
شوخ باش ،... نه مسخره ،....
آزاده باش ،،... نه یاغی ،...
مطمئن باش ،... نه ساده ،....
از خود ،... راضی باش ،.... نه از خود راضی ،...
صبور باش ،... نه در کمین ،....
آنوقت خواهی دید که کلید را در دست خود خواهی داشت!!
پروانه نیستم اما
سالهاست دور خودم میچرخم و
میسوزم
رفتنت در من
شمعی روشن کرده است انگار!
(رضا کاظمی)