♥ جملات زیبا وعاشقانه ♥ جملات حکیمانه ♥ جملات دلتنگی ♥ اشعارزیبا♥

(سـخـنان زیـبا و پــــــــندآمـــــــــــــــیز )

♥ جملات زیبا وعاشقانه ♥ جملات حکیمانه ♥ جملات دلتنگی ♥ اشعارزیبا♥

(سـخـنان زیـبا و پــــــــندآمـــــــــــــــیز )

محبت



حسِ درختی تک و تنها

گرفتارِ سرما و بوران، طرد شده از همگان،
دلخوش به محبت رهگذران،
چه حسِ آشناییست!

ترجیح می دهم


ترجیح میدهم
به ذوق خویش دیوانه باشم
تا به میل دیگران عاقل!

رابطه

یه جاهایی اشتباه کردی چون برات لازم بود، یه روزایی اعتماد کردی و ضربه خوردی چون باید درس میگرفتی، یه موقع هایی به روابط سمی و نامناسب وارد شدی و دلت شکست چون نیاز به تجربه داشتی... ولی نباید خودتو به خاطرش سرزنش کنی؛ چون تمام اشتباهات بخشی از مراحل رشد تو بوده! مراحلی که باید ازشون عبور کنی تا شخصیتت رشد کنه و به کسی که میخوای و واقعا باید باشی تبدیل بشی. پس لطفا خودتو سرزنش نکن چون تو با اشتباهاتت تعریف نمیشی و تمام این مسیر بخشی از مراحل رشد و تکامل توعه تا خودتو بشناسی و بدونی از زندگیت چی میخوای... پس سخت نگیر رفیق، قدرِ خودت و لحظات زیبای زندگی رو بدون و ازش لذت ببر

انسانیت

سکه ها همیشه
سر و صدا می کنند
اما پول های کاغذی
همواره ساکت اند

وقتی
ارزش شما زیاد می شود
ساکت و فروتن باقی بمانید...

مانند عقاب باشید

مانند یک عقاب باشید ...
وقتی باران می بارد همه ی پرندگان به سوی پناهگاه پرواز میکنند

بجز عقاب که برای دور شدن از باران در بالای ابرها به پرواز در می آید .
مشکلات برای همه وجود دارند اما طرز برخورد با آن است که باعث تفاوت میشود

بلند پرواز باشید

*فــرق بین مــادر و پــدر*

*چــه فرقــی بین مــــادر و پــــدر  وجود دارد ؟*
*بسیار مــرا به تعجب آورد

کسی که از زمانی که چشــم باز می کنی تو را دوست دارد  مــــادر است
وکسی که دوستت دارد  بدون اینکه ظاهر کند  پــــدر است « به او جفا می کنی »
مــــادر تو را به جهان تقدیم می کند
پــــدر تلاش می کند که جهان  را به تو تقدیم   کند *«  به سختی می افتد*
مــــادر به تو زندگی می دهد
پــــدر به تو می آموزد چگونه این زندگی را احیا کنی *« به تلاش وادار می کند*

مــــادر تو را 9 ماه در رحم خود نگه میدارد
پــــدر باقی عمر تو را حمل می کند *« ومتوجه نیستی »*
مادر به وقت تولدت فریاد می کشد  صدایش را نمی شنوی
وپــــدر بعد از آن فریاد می کشد « از او گله می کنی »
مــــادر گریه می کند وقتی بیمار می شوی
پــــدر بیمار می شود  وقتی گریه می کنی *« در خفا »*

مــــادر مطمئن می شود که گرسنه نیستی
پــــدر به تو یاد می دهد که گرسنه نمانی *« درک نمی کنی »*
مــــادر تو را روی سینه اش نگه می دارد
پــــدر تو را به دوش می کشد « اورا نمی بینی »
مــــادر چشمه محبت است
وپــــدر  چاه  حکمت *« و می ترسی از عمق چاه »*
مــــادر مسئولیت از دوش تو بر می دارد
پــــدر  مسئولیت را در وجود تو می کارد *« تو را به سختی می اندازد »*
مــــادر تو را از سقوط نگه می دارد
پــــدر می آموزد بعد از سقوط بلند شوی
مادر یاد می دهد چگونه روی پای خود راه بروی
پدر یاد می دهد چگونه در راه ها ی زندگی حرکت کنی

مــــادر کمال وزیبایی را منعکس می کند
پــــدر واقعییت ها وتلاشها  را منعکس می کند
 
*مهــر مــادری را هنگام ولادت  حس می کنی*
*مهــر پــدری  را وقتی پــــدر شدی حس خواهی کرد*

*بنابرایــن مــــادر با  چیــزی  مقایســه نمی شود*
*و پــــدر   تکــرار نخواهــد شــد.*

بهترین جواب

بهترین جواب بدگویی: سکوت
بهترین جواب خشم: صبر
بهترین جواب درد: تحمل
بهترین جواب تنهایی: تلاش
بهترین جواب سختی: توکل
بهترین جواب خوبی: تشکر
بهترین جواب زندگی: قناعت
بهترین جواب شکست: امیدواری

یادمان باشد با شکستن پای دیگران
ما بهتر راه نخواهیم رفت!
یادمان باشد با شکستن دل دیگران
ما خوشبخت‌تر نمی‌شویم!
کاش بدانیم اگر دلیل
اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم
با خدای او طرفیم ..
و کاش انسانها "انسان" بمانند..

طوفان

وقتی طوفان تمام شد، یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی، که طوفان واقعاً تمام شده باشد.
اما یک چیز مسلم است: وقتی از طوفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی، که قدم به درون طوفان گذاشت…

راز شمع


راز شمع چیست؟
چرا روی کیک تولد شمع روشن میکنند؟؟؟

عالم خلقت اگه تجزیه شود به چهار عنصر میرسیم:
آب... آتش...
باد... خاک...
و در دل این چهار عنصر شعور الهی وجود دارد..

اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشند استجابت دعا به شدت اتفاق می افتد...

شمعی که میسوزد این چهار عنصر رو با
هم دارد:
موم شمع: خاک
شعله شمع: آتش
دود شعله: باد
موم ذوب شده: آب

وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنید به شعور الهی متصل تر میشوید...
و دعا به راحتی به عالم بالا میرود و به استجابت میرسد اگه با قوانین
خیر هماهنگ باشد...

راز شمع این است؛
برای همین در محراب ها و مکان های مقدس برای دعا کردن شمع روشن میکنند و روی کیک تولد شمع میگذارند و لحظه ی فوت کردنش میگویند آرزو کنید..!!

الهی_قمشه‌ای

پاییز

یادت هست...؟
چند ماه پیش را میگویم
انتظار پاییز را میکشیدیم
برایش ذوق داشتیم
اکنون پاییز نفس های آخرش را میکشید
به همین زودی تمام شد
خیلی فکرها برایش داشتیم نه؟
خیلی خاطره ها خواستیم بسازیم که نشد...
خب تمام عمر همین است
فصل های مختلف زندگی میگذرد
تمام میشود
در آخر این تویی که خودت را تنها میابی
تنهای تنها میان اتفاقاتی که نیفتاد!
پس بخند
 با تمام نداشته هایت برقص
در همین لحظه، در همین حالا
به حال خوبت وعده ی فلان فصل وُ فلان روز وُ فلان شخص را نده...

علی_سلطانی

عشق

اگر تو نتوانی بخندی، برقصی، آواز بخوانی، زندگیت مانند یک کویر است.

زندگی باید مثل باغی  شود که در آن پرندگان آواز می خوانند گل ها شکوفه می دهند و درخت ها به رقص در می‌آیند ، جایی که خورشید با شادمانی برخیزد.

این یکی از بزرگترین حماقت های بشر است که در دنیا هیچ دانشگاهی هنر زندگی کردن ، هنر عشق ورزیدن و هنر شاد بودن و مراقبه کردن را به مردم آموزش نمی‌دهد.

تمام چیزهایی که در دانشکده ها تدریس می‌شوند نمی‌توانند به تو احساس شوخ‌طبعی بدهند.

به‌ جز عشق نیایشی نیست..

اوشو

می ترسم

می‌ترسم.
می‌ترسم بمیرم و نشنوم از عزیزانم، از نزدیکانم که چه مقدار دوستم داشته‌اند.
به کار من یکی که نمی‌آید بعد از مرگ.
کاش به کیفیت زندگیِ هم اضافه کنیم با گفتن‌ها
(آدمیزاد به شنیدن همیناست که زنده‌ست به گمان من)
-من دایٔم می‌گویم، حتی به رهگذرانی که لبخند می‌زنند.
با چشمانم، با لبخند-
---
مرسوم شده است گویا که از علاقه‌مان کم می‌گوییم به عزیزانمان تا زنده‌اند، تا زنده‌ایم.
-و چه نزدیک است این روزها مرگ به زندگی

دلتنگی

می‌خواستم حرفی بزنم تا بفهمد چقدر دلتنگش هستم؛ دستپاچه و ناشیانه گفتم: دلم خیلی برات درد گرفته. و گوشی تلفن را قطع کردم. چطور می‌شود دل آدم برای یکی درد بگیرد؟ حالا بعد از سال‌ها که به آن حرف خودم فکر می‌کنم می‌بینم این صادقانه‌ترین جمله‌ای است که می‌توانستم به او بگویم، بعضی لحظات انسان از درد دلتنگی قلبش مچاله می‌شود و تیر می‌کشد.

حامد_عاشق

نانوایی محلمون

آن روزها، ساعتها در صف نانوایی می ایستادیم تا نوبتمان شود
شاگرد نانوای محلمان، پسری بود به اسم محمود
هر موقع که ساعت به شش عصر میرسید
و متوجه میشد که فائزه دختر همسایه‌مان آمده که نان بگیرد
انگار جانی تازه میگرفت
همچین فرز و تیز خمیرها را ورز میدادها
یعنی دروغ نگویم تقریبا سرعتش دو برابر میشد
یک جوری با نوک انگشتانش خمیرهای بربری را با سرعت شیار میداد
که قطعا هیچ تایپیستی نمیتوانست با دستانش آنگونه هنرنمایی کند.
همیشه وقتی نان ها آماده میشدند
یکطرف آنها را تکیه میداد به تخته چوبی
و طرف دیگر را با دست میگرفت
و فاصله تنور تا پیشخوان را سریع و دوان می آمد که نانها را تحویل مشتری دهد
اما راس ساعت شش عصر که میشد و میفهمید که فائزه آمده
انگار اصلا چیزی بنام تخته چوبی نمیشناسد
آن نان های داغ را با دو دستش میگرفت
و با سینه‌ای ستبر، خیلی آرام و با طمانینه قدم برمیداشت،
قشنگ معلوم بود دارد میسوزدها
اما خب نمیخواست خودش را ضعیف جلوه دهد.
موقع حساب کردن پول که میشد
حتی ابررایانه ها هم به سرعت محاسباتی او نمیرسیدند
خیلی سریع بود اما نه چندان دقیق،
چند باری شده بود که پیش چشم فائزه به او پنجاه تومانی داده
و دویست تومان پس گرفته بودم
دست خودش که نبود
اصلا فائزه را که میدید، هول میشد.
گاهی اوقات روی پول چیزهایی مینوشت
این را از آنجا فهمیدم که بقیه پول فائزه را همیشه از قسمت دیگر دخل برمیداشت
و همیشه خدا، صف خانمها را زودتر از آقایان راه می انداخت،
حتی همین بی عدالتیش را هم دوست میداشتم
بوی عشق میداد.
نوبت به فائزه که میرسید
زیرچشمی نگاهش میکرد
من بجای او دوست داشتم تمام ساعت ها بایستند
انگار تمام روز را دویده و اینک میخواهد مزد زحماتش را بگیرد
اما فائزه با آن چادر سفید گلدارش حتی سرش را بلند هم نمیکرد
آاااه که چقدر بی‌ذوق بود این دختر،
این بی تفاوتی ها من را آزار میداد، چه برسد به محمود.
بجای او خستگی به تن من میماند.
هی با خودم میگفتم:
"اگر تمام آن مدت که مشغول پختن نان بوده،فائزه نگاهش نکرده باشد چه؟
اگر مردانگی را در دستان محمود ندیده باشد چه؟"
بالاخره یک روز که راس ساعت شش عصر رفتم تا شاهد ادامه سریال عاشقانه و لج‌درآر این دو باشم، محمود را ندیدم
فهمیدم رفته و دیگر آنجا کارنمیکند
دلم گرفت
همان موقع بود که فهمیدم
بی‌تفاوتی، آدم ها را مجبور به رفتن میکند
حتی عاشقترینشان را
باور کنید
دیگر هیچ گاه
نان هایمان به عطر و طعم آن زمان محمود نشد
نان هایی که
راس ساعت شش عصر
بوی دوست داشتن میداد

جملات زیبا از ویکتور هوگو

چقدر عاقلند آنهایی که در عشق احمق اند.ویکتور هوگو

عذاب وجدان ، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.ویکتور هوگو

هر چه از کوه بالاتر می رویم ، چشم انداز گسترده تری می بینیم.ویکتور هوگو

لطف زن مانند ماسه خطرناک است.ویکتور هوگو

هرچه خدایی نیست ، فرو ریختنی است.ویکتور هوگو

یک پرنده کوچک که زیر برگها آواز میخواند برای اثبات خدا کافی است.ویکتور هوگو 

بزرگترین آزمون گیرنده ، خداست و کوچکترین آزمون دهنده ، بنده ی خدا.ویکتور هوگو

روزی جهانیان ،همه دست برادری به یکدیگر خواهند داد و آن روزی است که بدبختی و تیره روزی در گستره جهان یافت نخواهد شد.ویکتور هوگو

از لابه لای شدیدترین تاریکی ها ، نور راستی برافروخته می شود.ویکتور هوگو

آنچه میگویی بکن و آنچه میکنی بگو! ویکتور

لغزش انسان تدریجی است . بدیها در وجود ما ،پای حاضر و آماده و نامرئی دارند .حتی کسانی که از ما با ظاهر پاک و آراسته ، چنین ویژگیهایی دارند. ویکتور هوگو

اگر نمیخواهی تو را بیازمایند ، کار خود را درست انجام بده . ویکتور هوگو

هر زن پاکدامنی ،زیبا و دلپسند است. ویکتور هوگو

زندگانی گل است و عشق ، عسل آن. ویکتور هوگو



جملات

یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند
با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر".
از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند.
نوشته بودند که "فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند
و او را بیدار نگه می دارد
ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند."
عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر".
انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود.
نوشته بود "عطر حس های آدم را بیدار می کند
که فقر آن ها را خاموش کرده است.

" فریبا وفی "


محبت

به افکار محبت آمیز بیندیشید. کلمات محبت آمیز به کار برید.
عمل تان آمیخته با محبت باشد. محبت را چاشنی افکار، کلمات و عمل خود کنید.
محبت درجات متعددی دارد. جالب است که بدانید آن چه در نظر اکثر مردم شر نامیده می شود،
صرفاً عدم حضور محبت است. شری وجود ندارد؛ هر چه که هست، عدم حضور محبت است.
تنها یک منبع قدرت وجود دارد که این منبع همه خیر و همه نیک است.
قلب های مهربان باغچه،
افکار مهربان ریشه ها،
کلمات مهربان شکوفه ها،

و اعمال مهربانانه میوه ها هستند .... 


جملات تاثیر گذار

بر انچه گذشت،انچه نشد،انچه ریخت،حسرت مخور!

زندگی اگر اسان بود،با گریه شروع نمی شد!