نتیجه :
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی
قصه عشق “انسان” بودن ماست . . .
آه ای همدم دیرینه مرا یادت هست
ذره ای از من و آن خاطره ها یادت هست
بچگی های گره خورده به خاموشی ذهن
من همانم پسر سر به هوا یادت هست
کودک فتنه گر کوی قدیمی، آری ...
او که بیش از همه میخواست تو را یادت هست؟
آن که در منچ کمی دور اضافی میزد
تا که بازی برسد دست شما یادت هست؟
سنگ یا کاغذ و قیچی، به گواهی آید
کاغذم باخت به سنگ تو چرا؟ یادت هست
عهد ما در همه خاطره هایت پیداست
عهد اینکه نشوم از تو جدا، یادت هست
پسر کوچک همسایه به من میخندید
روز آخر وسط کوچه ی ما یادت هست
من چه مأیوس در آن لحظه نگاهت کردم
راستی، وعده ما بود کجا ... یادت هست ؟
"هادی معراجی"
ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺟﻠﺴﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ 480 ﺩﻻﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ،ﻗﺎﺿﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ ..!
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﻕ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﻮﺱ ...
وبعد سرش را روی بال هاش میزارو میمیره!!!
بیاییم عاشق بودن و عشق ورزیدن را از زیباترین پرنده
عشق بیاموزیم..
بسیاری از مشکلاتی که برای انسان پیش می آید ناشی از همین نگه نداشتن جلوی دهانش است.
من به پیوند تو یک رای شدم گر ترا نیز چنین رایی هست
گفت فردا به گلستان باز ای تا ببینی چه تماشایی هست
گر که منظور تو زیبایی ماست هر طرف چهره زیبایی هست
پا به هرجا که نهی برگ گلی است همه جا شاهد رعنایی هست
باغبانان همگی بیدارند چمن و جوی مصفایی هست
قدح از لاله بگیرد نرگس همه جا ساغر و صهبایی هست
نه ز مرغان چمن گمشده ایست نه ز زاغ و زغن آوایی هست
نه ز گلچین حوادث خبری است نه بگلشن اثر پایی هست
هیچکس را سر بد خویی نیست همه را میل مدارایی هست
گفت رازی که نهان است ببین اگرت دیده بینایی هست
هم از امروز سخن باید گفت که خبر داشت که فردایی هست
"پروین اعتصامی "
( پروین
وقتی تو نیستی ...
شادی کلام نامفهومی ست !
و " دوستت می دارم " رازی ست ،
که در میان حنجره ام دق میکند !
و مـــَـن چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت وآیینه و هوا ،
به تو معتادند ...
:حسین منزوی"
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
"فاضل نظری:
زیر این طاق کبود، یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود .
اون اسیر یه قفس، شب و روزش بی نفس
همه آرزوهاش، پر کشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت
چشمش افتاد به قفس، دل اون بدجوری سوخت .
زود پرید روی درخت، تو قفس سرک کشید
تو چشمه مرغ اسیر، غم دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیاورد، رفت توی قفس نشست
تا که از حرفهای مرغ، شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا، تا با هم پر بکشیم
بریم تا اون بالا ها، سوار ابرها بشیم
یدفه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش، روی گونش جاری شد
شاپرک دلش شکست وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی کرد، نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک، ذره ای کم نمیذاشت
تا یه روز یه باد سرد، میون قفس وزید
آسمون سرخ آبی شد، سوز برف از راه رسید
شاپرک یخ زد و یخ، مرد و موندگار نشد
چشماشو روهم گذاشت، خوابید و بیدار نشد
مرغ عشق شاپرک رو، به دست خدا سپرد
تا تــو بـــودی در شــبم، من ماه تابان داشـــتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشــتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیــست
یــــک زمان پیشآمدی بــودم که امکان داشــتم
ماجــــراهایی که با من زیر باران داشـــــــتی
شـــعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشــتم
بعد تــو بیــش از هــمه فــکرم به این مشــغول بود
مــــــــن چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!
ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشــتم
لــــحظه ی تشییع من از دور بـــویت می رســــید
تا دو ســــاعت بـــعد دفنم همچنان جان داشــتم!!
"کاظم بهمنی"
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟
"تــــــو دلــت را جــای مــن بــگــذار شــاعــر مــیــشــود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
"نجمه زارع"
... و شکیبایی در تمام سالهای بازیگری و دیده شدن، حس و حال و عواطف مردمان کشورش را نمایندگی کرد. یک ملت عاشق که در خلوت خود، به کرات عاطفه دریغ شدهشان را نجوا میکنند.
روحش شاد ویادش گرامی باد.
زندگی دیکته ای نیست که آن را به ما خواهند گفت !!!
زندگی انشایی است که تنها باید خودمان بنگاریم
زندگی می چرخد
چه برای انکه می خندد
چه برای آنکه می گرید.
زندگی دوختن شادیهاست
زندگی هنر هم نفسی با غم هاست
زندگی هنر هم سفری با رنج هاست
زندگانی یافتن روزنه در تاریکی ا ست
اگــــــــــــــــر فـــقیر بــه دنــیا آمـــدیــد.
ایــن اشـــــــــتباه شــــــتما نیـــــتست
اگــــــــــر فقـــــــــــیر از دنیا برویــــــــــد
ایـــــــــــــتن اشـــــــــــتباه شماســـــــــت